تنهایی

ساخت وبلاگ
وقتی سکوت میکنی از عمق نگاهت خواستن را لمس میکنم.

وقتی حرف میزنی گوش نمیکنم ؛ صدا اعوجاجی مشکوک میشود در هوا

که فقط بوی خوب نفسهایت را حس میکنم.

تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

همیشه از جایی دستی میرسد برای محبت

همیشه نگاهی به من میشود برای خواستن

همیشه گرمایی را از دور حس میکنم

همه وهم است و شهوت.همه تنهایی است و غم

 

تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

سلام مازیار هستم 39 ساله.خیلی خسته ام.خیلی.کسی را ندارم که حرفهایم را به او بگویم. به اعتباری یکی از تنها رها گشدگان دنیای تکنولوژِی و جامعه در حال تحول امروز ایران. خانواده ام در سطح پدر و مادر تنها به خودم میرسد.خانواده ای کوچک و البته تنها و خالی پدری خشمگین و عصبی. مادری سخت گیر و مضطرب.من هم مردی طلاق گرفته و تنها همه چیز به فرزندانم ختم میشوند که شاید من نقطه اتکا آنان باشم.چه جالب .تکیه بر هیچ راستش دیگر مهم نیست. دیگر هیچ چیز مهم نیست.راستش از 15 سالگی افسرده بودم خانواده بی دقت من هیچ وقت حالم را نفهمیدند.سکوتم را به پای انسانیت و در خودماندگی ام را به پای نجابت نوشتند.و من با بدنی خرد شده از فشار خانواده و اجتماع ادامه دادم. ادامه که زندگی نیست نامش.مردگی است تفسیر و واضح دیدن آن.و امروز از همه دورم و بیزار و این تکرار و همیشه تکرار انگار که بی پایان است.فقط وقتی می خوابم راحتم.اگر بخوابم. خیلی برایم جالب است که برخی افراد چگونه برای زندگی تلاش میکنند. ویا از مرگ میترسند. اگر از من بپرسند که زندگی ارزش زیستن داشت.قاطعانه جوابم منفی است.قاطعانه. و فقط دلم رهایی می خواهد.دلم ب تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

یک کیک

تعدادی شمع

یک شب بیخود و تنها

من و تنهایی

این هم تولد امسالم

از خودم و از همه بیزارم

تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

گفت مى آيم... سحر شد و نيامد! نيامد و نخواهد آمد، زيرا او هيچ پيمانى نبست كه نشكست... او هيچگاه نسوخته تا معناى سوختن را بداند او هيچ وقت درد نكشيده تا بداند درد چيست او هرگز در انتظار نمانده تا از تلخى انتظار باخبر باشد... تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

مدتهاست که تنهام .خیلی اگر مرا خوانده باشید می دانید از چه سخن می گویم. اما خودم را با گل کاری مشغول کرده بودم. نه عزیزانم.من باغ ندارم. چند گلدان در جلوی تراس آپارتمانم گذاشته بودم و با آنها دلم خوش بود. چه زیبا شده بودند. به یاد ایام خانه های بزرگ و قدیم همه را سفالی و طرح دار خاکی رنک انتخاب کرده بودم درونشان شمعدونی نشانده بودم و دوستانم بودند. دیشب باد و بوران شد.شدید. دانه دانه گلدانهایم به درون حیات افتادند و شکستند. دو تای آنها باقی مانده بود سریع گذاشتم پایین تراس. نه از عشق سالم ماندنشان.از ترس ماشین های میلیونی همسایگان. خلاصه آخرین دوستانم نیز از لب تراس افتادند و شکستند. این بود گوشه ای از قصه تنهایی من...   تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

آسمان ابری آذرماه بود.ساعت 5.30 عصر از مدرسه برگشتم به خانه قدیمی. حوض بزرگ و آسمان عجیب دلگیری که عاشقش بودم.بخاری نفتی کنار اتاق. برگهای قرمز و زرد خشک شده لای کتابم به من چشمک می زدنند.هنوز زنده بودم فکر می کردم من هم بزرگ می شوم.من هم عاشق میشوم.ته دلم می لرزید از خوشیهای کوچک. من هنوز دوازده ساله بودم. درس را با صفحه نو و پاک و تمیزش دوست داشتم.ظرف نارنگی و پرتقال نوبرانه کنار میز و من امید وار و عاشق بودم. ولی آسمان ابری ماند.نه بارانی بارید و نه آفتابی شد. دلم شد خانه سرد آهنگ مرداب گوگوش.همنشین غمخوانی سیاوش قمیشی. تفاوت پشت تفاوت از راه رسید.من بزرگ نمیشدم.دیگر دست و پا میزدم تا غرق نشوم. مادرم و پدرم که مادرم و پدرم نبودند گیج و منگ مردن روح مرا دیدند.از سر نادانی یا خوش خیالی خود را به کوچه علی چپ زدند.و حالا مرده ای هستم متحرک.مرده ای کوک شده مرده ای با ادب.با حیا.انسان.اما شعله زندگی درونم خاموش است خاموش.   تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

انگار قرار است "پاييز" تمام شود قرار است باز از فردا سردمان شود قرار است... و من كه ديگر از همه ى قرار ها بى قرار مى شوم با اين همه ، چه كنم ؟ شايد چاره همان كُلاه است و شال وَ سَرى كه بهتر است به زير باشد تا پنهان كند چشمهاى بى قرار را من از قرار ها بى قرار مى شوم اما با خود قرارى دارم " طعم شراب پاييز را طعم انار يلدا را طعم تمام بى قرارى ها را تا هميشششششه روى لبانم نگه دارم " من از قرار ها بى قرار مى شوم اما باز با خود قرارى دارم تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47

ساعت 4.30 صبح است.من بیدار و تنهاییم و خدایی که با بی تفاوتی حتی نگاهم نمی کند. خدایی که می داند   تنها هستم و من را به خودم و دنیایم را به بن بست واگذار کرد خدایا مهلتم بده بنویسم.خدایا فقط اشکهایم را نگهدار.این کوچک را برایم انجام بده خدایا روزی که باخطای طبیعت جوری شدم که دیگران نبودند گفتم تو هستی و کمکم میکنی خدایا نبودی وهزاران بارشکستم.خدایا دیشب به پای آخرین رهگذراین ماتمکده افتادم که نرود که نرود و مرا نشکند.خدایا او هم یار دیگری داشت و دلم را شکست.خدایا مثل مردن بود دلبریدن خدایا بگذار بخوابم.خدایا مادرم رفت.پدرم نیست.بچه هایم تنها ماندند.خدایا او هم رفت. خدایا من خیلی غریبم.خدایا کمکم کن بیام پیشت.خدا من چه کردم.خدایا چرا ساکتی حرفی بزن بگو من آدم بدی نبودم.بازیچه این و آن شدم.حتی لایق یک آغوش نیستم خدایا لحظه به لحظه درد میکشم.تاوان 2 روز خوشی را از بند بند وجودم پس میدهم. خدایا می دانم جهنمی داری.همین جایی که هرروز با ناامیدی چشمانم را باز می کنم و باز می گویم هنوز زنده ام.خدایا من التماسش کردم.اینکار را هرگز نکرده بودم .خدایا خدایا بهشت اورا هزار بار تصور کردم.و او با یا تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47